شماره ١٩٠: يار من، وه! که مرا يار نداند هرگز

يار من، وه! که مرا يار نداند هرگز
قدر ياران وفادار نداند هرگز
خوش طبيبيست مسيحا دم و جان بخش ولي
چاره عاشق بيمار نداند هرگز
دردمندي، که چو من، تلخي هجران نچشيد
لذت شربت ديدار نداند هرگز
ما کجا قدر تو دانيم؟ که يک موي ترا
هيچ کس قيمت و مقدار نداند هرگز
تا رخت هست کسي کي طرف گل بيند؟
مگر آنکس که گل از خار نداند هرگز
درد خود با تو چه گويم؟ که دل نازک تو
حال دلهاي گرفتار نداند هرگز
از هلالي مطلب هوش، که آن مست خراب
شيوه مردم هشيار نداند هرگز