شماره ١٨٤: هر روز در کويش روم، پيدا کنم يار دگر

هر روز در کويش روم، پيدا کنم يار دگر
او را بهانه سازم و آنجا روم بار دگر
کارم همين عشقست و من حيران کار خويشتن
اي کاش، بودي هم مرا، جز عاشقي، کار دگر
من کيستم تا خوش زيم در سايه ديوار او؟
بگذار کز غم جان دهم در زير ديوار دگر
بيرون مرو، جولان مکن وز ناز قصد جان مکن
انگار مرد از هر طرف صد عاشق زار دگر
در عشق مژگان صنم صحرا نوردي ها کنم
دارم بپا خاري عجب، در پاي دل خار دگر
گر داشت روزي پيش ازين بازار يوسف رونقي
دارد متاع حسن تو امروز بازار دگر
غير از هلالي، ماه من، داري وفاداران بسي
اما نداري، همچو او، يار وفادار دگر