شماره ١٧٨: وه! چه شورانگيزي، اين شيرين پسر؟

وه! چه شورانگيزي، اين شيرين پسر؟
هم نمک مي ريزد از تو، هم شکر
خاک پايت، چون مرا فرق سرست
من چرا بر دارم از پاي تو سر؟
خاک گشتم، لاله از خاکم دميد
هم چنان داغ تو دارم بر جگر
بي خبر بودن ز عالم، آگهيست
زاهد افسرده کي دارد خبر؟