شماره ١٦٢: دم آخر، که مرا عمر بسر مي آيد

دم آخر، که مرا عمر بسر مي آيد
گر تو آيي بسرم، عمر دگر مي آيد
گر نگريم جگر از درد تو خون مي بندد
ور بگريم ز درون خون جگر مي آيد
منم آن کوه غم و درد، که سيلاب سرشک
هر دم از دامن من تا بکمر مي آيد
چون کنم از تو فراموش؟ که روزي صد بار
جلوه حسن تو در پيش نظر مي آيد
در قفاي سپر سينه بجانست دلم
که چرا تير تو اول بسپر مي آيد؟
سبزه نو رسته بود خوب ولي خوب ترست
سبزه خط تو، هر چند که بر مي آيد
شب ز فرياد هلالي سگت افغان برداشت
کين چه غوغاست که شب تا بسحر مي آيد؟