شماره ١٥٢: لعل جان بخشت، که ياد از آب حيوان ميدهد

لعل جان بخشت، که ياد از آب حيوان ميدهد
زنده را جان ميستاند، مرده را جان ميدهد
دور بادا چشم بد، کامروز در ميدان حسن
شهسوار من سمند ناز جولان ميدهد
يارب! اندر ساغر دوران شراب وصل نيست
يا بدور ما همه خوناب هجران ميدهد؟
دل مگر پا بسته زلف تو شد کز حال او
باد ميآيد، خبرهاي پريشان ميدهد؟
نيست درد عشق خوبان را بدرمان احتياج
گر طبيب اين درد بيند ترک درمان ميدهد
موجب اين گريهاي تلخ ميداني که چيست؟
عشوه شيرين که آن لبهاي خندان ميدهد
اي اجل، سوي هلالي بهر جان بردن ميا
زانکه عاشق گاه مردن جان بجانان ميدهد