شماره ١٤٢: گر کسي عاشق رخسار تو باشد چه کند؟

گر کسي عاشق رخسار تو باشد چه کند؟
طالب دولت ديدار تو باشد چه کند؟
شوخي و بي خبر از درد گرفتاري دل
دردمندي که گرفتار تو باشد چه کند؟
چه غم از سينه ريش و دل افگار مرا؟
سينه ريشي که دل افگار تو باشد چه کند؟
قصد جان و دل ياران بود انديشه تو
بيدلي کز دل و جان يار تو باشد چه کند؟
اي طبيب دل بيمار، بگو، بهر خدا
کان جگر خسته، که بيمار تو باشد چه کند؟
گوش بر گفته احباب توان کرد ولي
هر کرا گوش بگفتار تو باشد چه کند؟
مي کند بي تو، هلالي، همه شب ناله زار
ناتواني که دلش زار تو باشد چه کند؟