شماره ١٣٢: جان من، بهر تو از جان بدني ساخته اند

جان من، بهر تو از جان بدني ساخته اند
بروي از رشته جان پيرهني ساخته اند
بر گلت سبزه عنبر شکني ساخته اند
از گل و سبزه عجايب چمني ساخته اند
تن سيمين تو نازک، دل سنگين تو سخت
بوالعجب سنگدل و سيم تني ساخته اند
الله! الله! چه توان گفت رخ و زلف ترا؟
گوييا از گل و سنبل چمني ساخته اند
خوش بخند، اي گل بستان لطافت، که ترا
بر گل از غنچه خندان دهني ساخته اند
من که باشم که تو گويي سخن همچو مني؟
مردم از بهر دل من سخني ساخته اند
ميکنم کوه غم از حسرت شيرين دهنان
از من، اين سنگدلان، کوهکني ساخته اند
بعد ازين راز هلالي نتوان داشت نهان
که بهر خلوت از آن انجمني ساخته اند