شماره ١٣٠: يارب! غم ما را که بعرض تو رساند؟

يارب! غم ما را که بعرض تو رساند؟
کانجا که تويي باد رسيدن نتواند
خاکم چو برد باد، پريشان شوم از غم
کز من بتو ناگاه غباري برساند
مشکل غم و درديست که درد و غم ما را
بي غم نکند باور و بي درد نداند
خونين جگري، کز غم هجران تو گريد
از ديده بهر چشم زدن خون بچکاند
عالم همه غم دان و غم او مخور، اي دل
مي خور، که ترا از غم عالم برهاند
مردم لب جو سرو نشانند و دل ما
خواهد که: ترا بيند و در ديده نشاند
من بنده ام، از بهر چه ميراني ازين در؟
کس بنده خود را ز در خويش نراند
خواهد که شد کشته بتيغ تو هلالي
نيکو هوسي دارد، اگر زنده بماند