شماره ١٢٦: آه و صد آه! که آن مه ز سفر دير آمد

آه و صد آه! که آن مه ز سفر دير آمد
شمع خورشيد جمالش بنظر دير آمد
گفت: سوي تو بقاصد بفرستم خبري
وه! که قاصد نفرستاد و خبر دير آمد
تو مدد گار شو، اي خضر، که آن آب حيات
سوي اين سوخته تشنه جگر دير آمد
نوبهار چمن عيش بدل شد بخزان
زانکه آن شاخ گل تازه و تر دير آمد
مردم از شوق هم آغوشي آن سرو، دريغ!
کان نهال چمن حسن ببر دير آمد
اي فلک، پرتو خورشيد جهانتاب کجاست؟
کامشب از غصه بمرديم و سحر دير آمد
يار تا رفت، هلالي، من ازين غم مردم
که: چرا عمر من خسته بسر دير آمد؟