شماره ١١٩: باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد

باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد
هر چه تدبير خرد بود همه باطل شد
خواستم عشق بتان کم شود، افزون گرديد
گفتم: آسان شود اين کار، بسي مشکل شد
پاي هر کس، که بسر منزل عشق تو رسيد
آخرالامر سرش خاک همان منزل شد
اشک، چون راز دلم گفت، فتاد از نظرم
با وجودي که بصد خون جگر حاصل شد
آن سهي سرو، که ميل دل ما جانب اوست
يارب! از بهر چه سوي دگران مايل شد؟
غم نبود آن: که مرادي بتغافل ميکشت
غم از آنست که: امروز چرا غافل شد؟
شب وصل تو هلالي قدح از دست نداد
مگر از جام لبت بيخود و لايعقل شد؟
اهل عيشند، هلالي، همه رندان، ليکن
زان ميان گوشه اندوه مرا منزل شد