شماره ١١٨: زان دل بجانب سگ کوي تو مي کشد

زان دل بجانب سگ کوي تو مي کشد
کو دامنم گرفته، بسوي تو مي کشد
داني چرا بدامنت آويخته دلم؟
خود را باين بهانه بکوي تو مي کشد
صاحبدلي، که يافت سر رشته مراد
سر رشته اش بحلقه موي تو مي کشد
فارغ ز بوي غاليه جعد سنبلم
خاطر بجعد غاليه بوي تو مي کشد
اي ترک مست، اين همه سنگ جفا مزن
بر دل شکسته اي، که سبوي تو مي کشد
بر عاشقان بلاست جفاي تو و دلم
چندين بلا ز تندي خوي تو مي کشد
دور از رخت کشيد هلالي هزار آه
آه! اين چهاست کز غم روي تو مي کشد؟