شماره ١١٧: گر برون مي آيد، آن بيرحم، زارم مي کشد

گر برون مي آيد، آن بيرحم، زارم مي کشد
ور نمي آيد، بدرد انتظارم مي کشد
گر، معاذ الله، نباشد دولت ديدار او
محنت هجران باندک روزگارم مي کشد
اي که گويي: بر سر آن کوي خواهي کشته شد
راضيم، بالله، اگر دانم که يارم مي کشد
هر گه امسالش عتاب آلوده مي بينم بخود
ياد آن مسکين نوازيهاي پارم مي کشد
چون برون آيد، کله کج کرده، دامن بر زده
ديدن جولان آن چابک سوارم مي کشد
ساقيا، امشب که مستم لطف کن خونم بريز
ور نه، چون فردا شود، رنج خمارم مي کشد
زير بار غم، هلالي، کار من جان کندنست
وه! که آخر محنت اين کار و بارم مي کشد