شماره ١٠٩: باغ عيش من بجاي گل همه خار آورد

باغ عيش من بجاي گل همه خار آورد
آري، اين نخلي که من دارم، همين بار آورد
کوه از سيل سرشکم در صدا آيد، بلي
گريه من سنگ را در ناله زار آورد
عالمي در گريه است از ناله جانسوز من
نوحه اي کز درد خيزد گريه بسيار آورد
گر دل آزرده را جز داغ او مرهم نهم
بر دل آن مرهم شود داغي که آزار آورد
هر که ابروي تو ديد و مايل محراب شد
زود باشد کز خجالت رو بديوار آورد
تا ز خورشيد جمالت گرم شد بازار حسن
هر دم اين ديوانه را سودا ببازار آورد
پاي بر فرق هلالي نه، که بهر مقدمت
هر زمان صد گوهر از چشم گهر بار آورد