شماره ١٠٧: من عاشق و ديوانه و مستم، چه توان کرد؟

من عاشق و ديوانه و مستم، چه توان کرد؟
مي خواره و معشوق پرستم، چه توان کرد؟
گر ساغر سي روزه کشيدم، چه توان گفت؟
ور توبه چل ساله شکستم، چه توان کرد؟
گويند که: رندي و خراباتي و بد نام
آري، بخدا، اين همه هستم، چه توان کرد؟
من رسته ام از قيد خرد، هيچ مگوييد
ور زانکه ازين قيد نرستم، چه توان کرد؟
برخاستم از صومعه زهد و سلامت
در کوي خرابات نشستم، چه توان کرد؟
عهدم همه با پير مغانست، هلالي
گر با دگري عهد نبستم، چه توان کرد؟