شماره ٩٦: کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد

کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد
فکر دل کن، که مرا دست و دل از کار افتاد
بهتر آنست که چون گل نشوي همدم خار
چند روزي که گل حسن تو بي خار افتاد
ميرود خون دل از ديده، ولي دل چه کند؟
که مرا اين همه از ديده خونبار افتاد
تا ابد پشت بديوار سلامت ننهد
دردمندي که در آن سايه ديوار افتاد
گر براه غمت افتاد هلالي غم نيست
در ره عشق ازين واقعه بسيار افتاد