شماره ٨٣: دل باميد کرم دادم و ديدم ستمت

دل باميد کرم دادم و ديدم ستمت
چه ستمها که نديدم باميد کرمت؟
دارم آن سر: که بخاک قدمت سر بنهم
غير ازينم هوسي نيست، بخاک قدمت
تويي آن پادشه مملکت حسن، که نيست
حشمت و خيل بتان در خور خيل و حشمت
لطف تو کم ز کم و جور تو بيش از بيشست
ميکنم شکر و ندارم گله از بيش و کمت
عاشق دلشده را موج غم از سر بگذشت
دست او گير، که افتاده بدرياي غمت
رقم از مشک زدي بر رخش، اي کاتب صنع
آفرين بر تو و برخامه مشکين رقمت!
دفتر شرح غمت رفت، هلالي، همه جا
گر چه صد ره ببريديم زبان قلمت