شماره ٦٥: اين همه لاله، که سر بر زده از خاک منست

اين همه لاله، که سر بر زده از خاک منست
پارهاي جگر سوخته چاک منست
درد عشاق ز درمان کسي به نشود
خاصه دردي، که نصيب دل غمناک منست
استخوانهاي من از خاک درش برداريد
باغ فردوس چه جاي خس و خاشاک منست؟
همه کس را بجمالش نظري هست ولي
لايق چهره پاکش نظر پاک منست
باغبان، چند کند پيش من آزادي سرو؟
سرو آزاد غلام بت چالاک منست
دي شنيدم که: يکي خون مسلمان ميريخت
اگر اينست، همان کافر بي باک منست
دوستان، گر سر درمان هلالي داريد
شربت زهر بياريد، که ترياک منست