شماره ٥٩: دلم بسينه سوزان مشوش افتادست

دلم بسينه سوزان مشوش افتادست
دل از کجا؟ که درين خانه آتش افتادست
خوشيم با غم عشقت، که وقت او خوش باد!
چه خوش غميست! که ما را باو خوش افتادست
صفاي باده و رخسار ساده هوشم برد
شراب و ساقي ما هر دو بي غش افتادست
بخط و خال رخ آراستي و حيرانم
که اين صحيفه بغايت منقش افتادست
گهي که بر سر عشاق راند ابرش ناز
کدام سر، که نه در پاي ابرش افتادست؟
برسم تحفه کشم نقد عمر در پايش
ولي چه سود؟ که آن سرو سر کش افتادست
گرفت نور تجلي شب هلالي را
که روي خوب تو در جلوه مهوش افتادست