شماره ٤٩: اي که مي پرسي ز من کان ماه را منزل کجاست؟

اي که مي پرسي ز من کان ماه را منزل کجاست؟
منزل او در دلست، اما ندانم دل کجاست
جان پاکست آن پري رخسار، از سر تا قدم
ور نه شکلي اين چنين در نقش آب و گل کجاست؟
ناصحا، عقل از مقيمان سر کويش مخواه
ما همه ديوانه ايم، اين جا کسي عاقل کجاست؟
آرزوي ساقي و پير مغان دارم بسي
آن جوان خوبرو و آن مرشد کامل کجاست؟
در شب وصل از فروغ ماه گردون فارغم
اين چنين ماهي، که من دارم، در آن محفل کجاست؟
روزگاري شد که از فکر جهان در محنتم
يارب! آن روزي که بودم از جهان غافل کجاست؟
نيست لعل او برون از چشم گوهر بار من
آري، آري، گوهر مقصود بر ساحل کجاست؟
چون هلالي حاصل ما درد عشق آمد، بلي
عشقبازان را هواي زهد بي حاصل کجاست؟