شماره ٤٢: اي شده خوي تو با من بتر از خوي رقيب

اي شده خوي تو با من بتر از خوي رقيب
روزم از هجر سيه ساخته چون روي رقيب
گفته بودي که: سگ ما ز رقيب تو بهست
ليک پيش تو به از ماست سگ کوي رقيب
بسکه از کعبه کوي تو مرا مانع شد
گر همه قبله شود، رو نکنم سوي رقيب
آن همه چين که در ابروي رقيبت ديدم
کاش در زلف تو بودي، نه در ابروي رقيب
تا رقيب از تو مرا وعده دشنام آورد
ذوق اين مژده مرا ساخت دعاگوي رقيب
گر بهر موي رقيب از فلک آيد ستمي
آن همه نيست سزاي سر يک موي رقيب
يار پهلوي رقيبست و من از رشک هلاک
غير ازين فايده اي نيست ز پهلوي رقيب
چون هلالي اگر از پاي فتادم چه عجب؟
چه کنم؟ نيست مرا قوت بازوي رقيب