شماره ٤٠: گر دعاي دردمندان مستجابست، اي حبيب

گر دعاي دردمندان مستجابست، اي حبيب
از خدا هرگز نخواهم خواست جز مرگ رقيب
درد بيماري و اندوه غريبي مشکلست
واي مسکيني که هم بيمار باشد هم غريب!
سر ببالينم ز درد هجر، نزديک آمدست
کز سر بالين من شرمنده برخيزد طبيب
ديگران دارند هر يک صد اميد از خوان وصل
من ز درد بي نصيبي چند باشم بي نصيب؟
اي صبا، جهدي کن و بگشا نقاب غنچه را
تا کي از ديدار گل محروم باشد عندليب؟
زان دهان کام منست و هست پنهان زير لب
چشم مي دارم که کام من برآيد عنقريب
چون هلالي بي مه رويت ز جان سير آمدم
کس مباد از خوان وصل ماهرويان بي نصيب!