شماره ٣٩: سر نمي تابم ز شمشير حبيب

سر نمي تابم ز شمشير حبيب
هر چه آيد بر سر من، يا نصيب!
دل بدرد آمد من بيچاره را
چاره درد دلم کن، اي طبيب
اي که گويي: چوني و حال تو چيست؟
من غريب و حال من باشد غريب
تا رقيبت هست ما را قدر نيست
نيست گردد، يارب! از پيشت رقيب
زار مي نالد هلالي، بي رخت
آن چنان کز حسرت گل عندليب