چه شود به چهره زرد من نظري براي خدا کني
            که اگر کني همه درد من به يکي نظاره دوا کني
         
        
            تو شهي و کشور جان تو را تو مهي و جان جهان تو را
            ز ره کرم چه زيان تو را که نظر به حال گدا کني
         
        
            ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنايت و اين کرم
            همه از تو خوش بود اي صنم، چه جفا کني چه وفا کني
         
        
            همه جا کشي مي لاله گون ز اياغ مدعيان دون
            شکني پياله ما که خون به دل شکسته ما کني
         
        
            تو کمان کشيده و در کمين، که زني به تيرم و من غمين
            همه غمم بود از همين، که خدا نکرده خطا کني
         
        
            تو که هاتف از برش اين زمان، روي از ملامت بيکران
            قدمي نرفته ز کوي وي، نظر از چه سوي قفا کني