مقاله شانزدهم در شرح حال نو رسيدگان غره به عهد جواني که غره ماه عيش و کامراني است

اي شده با موي سياه از غرور
از نفر موي سفيدان نفور
رخ ز سفيد به سياهي منه
نور الهي به ملاهي مدره
طفلي و چون شير شده موي پير
هست عجب نفرت طفلان ز شير
زاغ سياهي تو درين بوم بيم
کي هلد اين باز سفيدت سليم
تکيه بر اسباب جواني مکن
هر چه توان تا بتواني مکن
بازوي تو گر به مثل آهن است
پوست اگر بر تن تو جوشن است
دست اجل موم کند آهنت
تيغ قضا چاک زند جوشنت
خم نکني بهر خدا پشت خويش
سخت کماني مکن اي سست کيش
قوت بسيار تو چون کم شود
گر همه تير است قدت خم شود
پيش که سازد فلک عشوه ده
پشت تو را همچو کمان تن چو زه
باش کمان در پي طاعت وران
گوشه گزين از ره تحسين گران
بر تن خود راه رياضت گشاي
از تن خود کم کن و در جان فزاي
سالک ره خشک بدن به بود
تک نزند اسب که فربه بود
ناشده پشت تو ز پيران راه
راست همي رو پي پيران راه
بر صف دينند چو پيران امير
باش به فتراک اميران اسير
تا نه از ايشان به اسيري رسي
کي بود امکان که به پيري رسي
بر در هر پير کمربنديت
به که به سر تاج خداونديت
پايه آن تاج بود بس بلند
کنگر آن را کمر آمد کمند
کوه که صد کان گهر يافته ست
تاج بلندي ز کمر يافته ست
سرکشي کاف برون کن ز سر
ميم صفت بند گره بر کمر
در قدم پير سبک سايه شو
وز گهرش گنج گرانمايه شو
چون تو به خدمت مددش مي کني
آن مدد از بهر خودش مي کني
آب چو ريزي به کفش در وضو
چهره اقبال دهي شست و شو
سنگ ز راهش چو نهي بر کران
پله طاعات کني زان گران
کفش تهي چون نهيش پيش پاي
بر سر افلاک شوي کفش ساي
رکوه که در همرهي او بري
آب ز سرچشمه حيوان خوري
خاک رهش را به مژه روب پاک
تا شودت ديده جان سرمه ناک
غاشيه دولت او کش به دوش
تا شودت ستر کرم عيب پوش
تا نشوي پير چو پيران کار
دست خود از دامن خدمت مدار
پايه پيري به جواني مجوي
راه ارادت به اماني مپوي
ترسمت آن پايه نگردد به ساز
ماني از آداب جوانيت باز