مقاله هفتم در اشارت به زيارت بيت الله الحرام که به وادي تگ و پويش در پس هر سنگي سرهنگي سر نهاده و در بوادي جست و جويش در هر بن خاري گرفتاري از پاي درافتاده

اي ز گلت نا زده سر حب دل
مانده ز حب وطنت پا به گل
خيز که شد پرده کش و پرده ساز
مطرب عشاق ز راه حجاز
يکدم ازين پرده سماعي بکن
هر چه نه زين پرده وداعي بکن
دين تو را تا شود ارکان تمام
روي نه از خانه به رکن و مقام
ناقه اگر نيست تو را زير ران
بر قدم فاقه روان شو روان
گر نبود راحله باد پاي
راحله از پاي کن و در ره آي
گر به اديمت نبود دسترس
جلد قدم پاي فزار تو بس
ته به تهش پشت ز گرد و غبار
کرده تهش خار به ميخ استوار
پاشنه از خنده دهان کرده باز
ز آبله ها ريخته اشک نياز
واله و حيرت زده و مستهام
خنده زنان گريه کنان مي خرام
پشت اميد تو به خورشيد گرم
بستر آسايشت از ريگ نرم
سايه به فرقت که مغيلان کند
به که سراپرده سلطان کند
باد مخالف زده در ديده ريگ
پاي فرو رفته به تفسيده ريگ
به که نشيني به مهب شمال
پاي فرو کرده به آب زلال
بانگ حدي بشنو و صورت دراي
شو چو شتر گرم رو و تيز پاي
راه وفا مي سپر و مي گذر
بر خسک خشک چو ريحان تر
باد به ميعاد تعبد رسان
رخت به ميقات تجرد رسان
رشته تدبير ز سوزن بکش
خلعت سوزن زده از تن بکش
هر چه بر آن بخيه زدي ماه و سال
آي برون از همه سوزن مثال
باز کن از بخيه زده جامه جوي
بو که تو را بخيه نيفتد به روي
گر نه ز مرگ است فراموشيت
به که بود کار کفن پوشيت
لب بگشا يافتن کام را
نعره لبيک زن احرام را
موي نشوييده و رخ گردناک
سينه خراشيده و دل دردناک
رو به حرم کن که در آن خوش حريم
هست سيه پوش نگاري مقيم
صحن حرم روضه خلد برين
او به چنان صحن مربع نشين
قبله خوبان عرب روي او
سجده شوخان عجم سوي او
باد چو در دامنش آويخته
غاليه در جيب جهان ريخته
تا شکني شيشه ناموس و ننگ
کرده نهان در ته دامانت سنگ
باز شکن دامن شبرنگ او
ديده جان سرمه کش از سنگ او
سنگ سياهش که ازان کوته است
دست تمنات يمين الله است
چون تو ازان سنگ شوي بوسه چين
بوسه زن دست که باشي ببين
بر سر گردون زني از فخر کوس
گر رسدت دولت اين دستبوس
از لب زمزم شنو اين زمزمه
کز نم ما زنده دلند اين همه
سوي قدمگاه خليل الله آي
پا چو نيابي به پي اش ديده ساي
پاي مروت به سوي مروه نه
چهره صفوت به صفا جلوه ده
تا نشود در عرفاتت وقوف
کي شود از راه نجاتت وقوف
کبش مني را به منا ريز خون
نفس دني را به فنا کن زبون
سنگ به دست آر ز رمي جمار
ديو هوا را کن ازان سنگسار
چون دل ازين شغل بپرداختي
کار حج و عمره به هم ساختي
شکر خدا گوي که توفيق داد
ره به سوي خانه خويشت گشاد
ور نه که يارد که به آن ره برد
ور چه شود مرغ به آن ره پرد