والتکلان في جميع الاحوال علي المهيمن المتعال

بسم الله الرحمن الرحيم
هست صلاي سر خوان کريم
فيض کرم خوان سخن ساز کرد
پرده ز دستان کهن باز کرد
بانگ صرير از قلم سحر کار
خاست که بسم الله دستي بيار
مايده تازه برون آمده ست
چاشنيي گير که چون آمده ست
ور نچشي نکهت آن بس تو را
بوي خوشش طعمه جان بس تو را
خاک به اينجا همه جان هاي پاک
بو که فتد ريزه اين خوان به خاک
هر که بود بر سر اين خوان رهش
به بود آغاز ز بسم اللهش
ديو که غارتگر اين مرحله ست
بسملش از خنجر اين بسمله ست
«بي » که ز پي «سين » بودش زين خطاب
چون سر پستانست ز ام الکتاب
تا تو ز پستانش شوي طفل وش
بهر غذاي دل و جان شير کش
بسم شده هر دو ز ترکيب «ميم »
گفته بسم حرز تو از تيغ بيم
شکل چمن بين که به رحمن در است
کز چمن خلد نشان آور است
مژده دهد کز خط عنبر سرشت
بسمله باشد چمني از بهشت
«با» که دو باشد دري آمد دو لخت
مدخل آن باغ سعادت درخت
«سين » وي از باد پر جبرئيل
سلسله بسته به رخ سلسبيل
چشم گشا چشمه هر «ميم » بين
جاري از آن چشمه تسنيم بين
هر «الف » از وي شجري ميوه ناک
ميوه آن معرفت ذات پاک
طره حور است در او «لام »ها
بهر دل ديده وران دام ها
«ها» چو دو حلقه ست پي صيد دل
گشته ازان طره به هم متصل
«را» که بود غايت سور و سرور
زو رسدت دست به دامان حور
«حا» که بهشتست اشارت نما
بهر بهشتست اشارت به ما
«نون » کالفش پاي بود «ميم » فرق
ماهي کوثر که در آبست غرق
«يا» که دهد ياد ز ياي ندا
مي زندت بانگ که اين سو بيا
نه به تأمل قدم اهتمام
خوش بگذر بر چمن اين کلام
کآيتي آمد ز سور مختصر
درج در او سر بسي از صور
صورت ياسين بود آن «يا» و «سين »
در رقمش از همه بالا نشين
نعت نخستينش به خوشتر بيان
مي دهد از سوره رحمن نشان
کرده معلم گه تعليم او
فهم حواميم ز حاميم او
بر سر «را» بين دو الف لام را
داده نشان از دو الف لام را
از پي نونش الف اندر رقم
پرده گشا گشته ز نون و القلم
سطر حروفش ز بياض و سواد
داده ات از نور و دخانست ياد
فتحه آن فاتح گنج ازل
کسره آن کاسر کأس امل
صورت جزمش که بود حلقه وار
گوش خرد دايم ازو حلقه دار
شانه تشديد که بر «لام » و «را»ست
تاج سر هدهد راه هدي ست
نقطه «بي » پست ز ارباب راز
تخم اميد است به خاک نياز
نقطه نونش پي دفع گزند
بر سر نار است نهاده سپند
وان دوي ديگر شده چون مردمک
نور ده ديده ملک و ملک
نوزده حرف ست به وقت شمار
فيض رسانيده به هژده هزار
وصف رحيم است شده ختم آن
صورت ختم آمده در وي عيان
اين دو دليل است که از کردگار
فيض رحيم است بود ختم کار