در مذمت آن طايفه شقاوت مال که خود را آل نبي و اهل بيت او شمرند صلي الله عليه و علي آله و سلم: و حال آنکه نباشند. قال صلي الله عليه و سلم: لعن الله الداخل فينا بغير نسب و الخارج عنا بغير سبب

همچو اين جاهلان جاه طلب
که غلو کرده در علو نسب
پدر و مادر از نسب عاري
پسر افتاده در نسب داري
دي پدر از اراذل قروي
پسر امروز سيد علوي
مادرش لولي و پدر لالا
از زند دم ز حيدر و زهرا
سازد از آل مصطفي خود را
گويد از نسل مرتضي خود را
گويد اين ليک خلق و فعل و فنش
مي کند دمبدم دروغ زنش
پسري کش پدر مغيره بود
مر نبي را چه سان نبيره بود
کي بود ز اهل بيت آن نااهل
که گريزد ز جهل او بوجهل
زد خري لاف با خران دگر
که مرا رخش رستم است پدر
داد از آنها يکي جوابش باز
که گواه تو بس دو گوش دراز
پشک در نافه شد که من مشکم
مي دهد بوي خوش تر و خشکم
نافه را چون گشاد مشک فروش
شد سيه زان گزاف گفتن روش
روبهي گفت با شتر که عمو
ز کجا مي رسي درست بگو
مي رسم گفت حالي از حمام
شسته ام ز آب سرد و گرم اندام
گفت روبه که شاهدي اينت
بس بود دست و پاي چرکينت
اثر شستن همه اعضا
هست بر پاشنه تو را پيدا
مي ندانم که با ولي و نبي
اين چه گستاخي است و بي ادبي
ناکسان چون کنند و بي باکان
نسبت خويش با چنان پاکان
مايه زرقو قلبي و دغلي
چون بود نقد مصطفي و علي
مرغ مايل به دانه تلبيس
چون بود ز آشيانه تقديس
ميوه بد مذاق تلخ سرشت
چون بود حاصل از درخت بهشت
کي چو نافه خريطه سرگين
فتد از ناف آهوي مشکين
هذيان مسيلم کذاب
چون بود زاده حديث و کتاب
چون بود موجبه مقدمتين
سلب شر است در نتيجه و شين
مي دهد سلب در نتيجه شان
که نشد آن ز موجبات عيان
لعن الله تارکا لادب
داخلا بينهم بغير نسب
باد لعنت بر آن که مهره خر
کرد پيوند سلک در و گهر
باد لعنت بر آن که ديده بدوخت
خاک تيره به نرخ مشک فروخت
باد لعنت بر آن که روي اندود
کرد مس را و همچو زر بنمود
پيش ازين فاضلان بسي بودند
که ز کسب و هنر نياسودند
بود در هر زمان و در هر حال
سعيشان در مزيد فضل و کمال
هنري جا نکرد در دلشان
که به کوشش نگشت حاصلشان
نسب اهل بيت بر خواندند
ليک در کسب آن فرو ماندند
با کمال جلي و قدر سني
نه حسيني شدند نه حسني
حبذا قابلان اين دوران
کز حسب آنچه بود در امکان
عمر در جست و جو به سر بردند
تا ز امکان به فعلش آوردند
بعد ازان پاي سعي فرسودند
در نسب راه کسب پيمودند
از نسب نامه هاي آل رسول
هر نسب شان که اوفتاد قبول
نسبت خويشتن بدان کردند
گوهر خويش را عيان کردند
ساختند آل خويش را به ستم
همچو استاد آلگر به بقم
شد ز جولاهگي و مال گري
حالشان منتقل به آلگري
ليک باشد به حکم عقل محال
که گليم سياه گردد آل
آن خسان کين محال مي طلبند
زرد رويي آل مي طلبند
بفرست اي خداي حجاجي
بر سر او ز معدلت تاجي
تا چنان کاولين ز نفس جهول
کرد جد در زوال آل رسول
کند اين آخرين به دانش و داد
دفع اين زادگان شر و فساد
شويد از آب تيغ ميغ آثار
از شعار جمال آل اين عار