تتمه سخن

چون يکي لحظه گفت و گو کردند
هر فتوحي که بود آوردند
شيخ ماليد دست و پيش نشست
برد اول به نان و حلوا دست
پاره اي خورد و پاره اي بگذاشت
پاره اي بخش غايبان برداشت
نقل و خرما به دست خود سره کرد
نامزد از براي شبچره کرد
بهر اهل فتوح فاتحه خواند
وز پي فاتحه معارف راند
گاه تفسير گفت و گاه حديث
گاه تسويل هاي ديو خبيث
يک زمان از سخن نياراميد
تا به نقل مشايخ انجاميد
گاهي از شيخ خويش راند سخن
گاهي از شيخ شيخ پير کهن
از کرامات آن دقايق خواند
وز مقامات اين حقايق راند
سخنان گفت جمله پخته و نغز
ليک از پوست پي نبرد به مغز
چون تو باشي ز ذوق حال تهي
ذوق و حال کسان چه شرح دهي
خواجه را هيچ ني چه سود فغان
که فلان داشت اين و بهمان آن