حکايت بر سبيل تمثيل

سائلي گفت با کسي به عجب
با فلانت چه نسبت است و نسب
گفت او ترک هست من تاجيک
ليک داريم خويشي نزديک
دارد او پر درختها باغي
بر يکي کرده آشيان زاغي
هر گه آن زاغ مي کشد آوا
آيد آواي او بدين مأوا
تا مرا جاي بودن اين مأواست
گوش من بر صداي آن آواست