در بيان آنکه نسبت حال مؤمنان و کافران با انبيا عليهم السلام همچون نسبت حال سپاه اسکندر است با اسکندر

اين بود حال کافر و مسلم
که درين تنگ موطن مظلم
چون رسيد از خدا کتاب و رسول
آن برد پيشرفت وين به قبول
نزدند از سر فساد و غلو
کافران جز در عناد و عتو
و لقد جائهم من الانباء
کذبوها و صدقوا الاهواء
نيست گفتند صدق اين روشن
پيش ما ان نظن الا الظن
هست اساطير اولين به يقين
بلکه افک قديم و سحر مبين
مؤمنان کرده در پيمبر روي
هم سمعنا و هم اطعنا گوي
به همه گفته هاش گرويده
حکم هايش همه پسنديده
آمنوا نقش لوح خاطرشان
عملوا الصالحات ظاهرشان
کرده ز آتواالزکاة سرمايه
وز اقيمواالصلاة پيرايه
توسن نفس را گرفته لگام
وز اتمواالصيام ساخته دام
کرده طي وادي لعل و ليت
گشته جازم به عزم حج البيت
حرکات همه موافق نقل
سکنات همه مطابق عقل
دايما في السکون و الحرکه
کرده اخلاق نيک را ملکه
روز حشر از رسوخ آن ملکات
همه خيرات ديده و برکات
درجات بهشت و حور قصور
شربت زنجبيل يا کافور
طلح و سدر منضد و مخضود
ماء مسکوب و سايه ممدود
آن فرش وان نمارق و اکواب
وان سرر وان کواعب اتراب
فاکهات کثير نامقطوع
که نباشد ز مستحق ممنوع
وان معد کرده چيزهاي دگر
که نکرده گذر به قلب بشر
همچنين کل ما ينافيها
از درکهاي نار و مافيها
همه اخلاق بوده و احوال
اثر فعل صادر از عمال
کرده آن را خداي عز و جل
در سراي دگر جزاي عمل
بوده اينجا معاني پنهان
گشته آنجا ز جمله اعيان
بوده اينجا عوارض زايل
گشته آنجا جواهر کامل
داري اينجاش سنگريزه گمان
يابي آنجاش لؤلؤ و مرجان
اندر اين نشئه سنگ خرد و خسيس
واندر آن گوهر بزرگ نفيس