در بيان آنکه ارباب عزلت و اصحاب خلوت بر سه طبقه اند طبقه اول آنکه نيت ايشان در عزلت و خلوت اجتناب از شر انام و اتقا از ضر خواص و عوام باشد

آن يکي از همه جهان بجهد
تا ز آسيب گمرهان برهد
کند از نفع و ضرشان حذري
تا نبيند ز شرشان شرري
رمد از خلق در سرار و جهار
تا زيد ايمن از شرار و شرار
اي بسا کس که خرمني اندوخت
جست ناگاه يک شرار و بسوخت
دوستداران که نيکخواهانند
روز دزدان و عمر کاهانند
روز عمر تو را به حيله و ريو
آلت دد کنند و عدت ديو
گاه هم پنجه ددت سازند
گاه در دام ديوت اندازند
بخردي گوهر خرد سفته است
مار بد به که يار بد گفته است
مار بد جز به گرد تن نتند
يار بد عقل و دين ز بن بکند
مار بد گر بيفکني سنگي
جهد از خانه تو فرسنگي
رستن از يار بد بود دشوار
در ببندي در آيد از ديوار
مار بد جز به عمرهاي مديد
نايد اندر سرا و خانه پديد
باشد آسان ازو حذر کردن
نقد جان از کفش بدر بردن
يار بد از فسون و افسانه
با تو همخوابه است و همخانه
کي دهد دست رستن از کيدش
يا بدين پاي جستن از قيدش
مار بد چون بيني اش داني
يار بد را شناخت نتواني
بس که خون جگر ببايد خورد
تا شود آشکار جوهر مرد
مار بد خصم اين جهان باشد
يار بد خصم جاودان باشد
آن تخاصم که اهل نار کنند
همه از جهد و جهل يار کنند
جهد کرده قوي ز جهل و عما
تا نگيرد ضعيف راه وفا
برده فرمان ضعيف و مانده قوي
بهر فرمانبريش ضال و غوي
شايد ار آن خلاف اين کردي
به وفاق اين هواي دين کردي
هر دو با يکدگر چو يار شدند
جاودان خوار و خاکسار شدند
چون شود دور اين جهان سپري
همه از يکدگر شوند بري
غرق آتش جوارح و اعضا
يلعن البعض منهم بعضا
سروران رنج پيروان جويان
قول لامرحبا بهم گويان
پيروان در عتاب با آنان
ورد لامرحبا بکم خوانان
ظلم جو دست خود گزان کاي کاش
رفتمي بر ره پيمبر فاش
يار نگرفتمي فلاني را
دل نيازردمي جهاني را
صافي است اين سخن ز شوب غرض
رو ز قرآن بخوان و يوم يعض
دور باش از در خدا دوران
راه هجرت گزين ز مهجوران
زانکه آسان ز شرشان دوري
ندهد دست جز به مهجوري