حکايت نحوي و عامي و صوفي که هر کدام از الفاظ و عباراتي که ميان ايشان گذشت مناسب فهم و حال خويش معني ديگر خواستند

نحويي گفت در حضور عوام
«کان » گه ناقص است و گاهي تام
تام از اسم بهره ور باشد
ليک همواره بي خبر باشد
وان که ناقص بود خبردار است
خبرش همچو اسم ناچار است
عاميي بانگ برکشيد که هي
مولوي قول منعکس تا کي
بي خبر را به عکس خواني تام
با خبر را به نقص راني نام
تام آن کس بود که با خبر است
ناقص آن کز خبر نه بهره ور است
خبر آمد دليل آگاهي
جهل برهان نقص و گمراهي
پيش ارباب دانش و عرفان
کي بود اين تمامي آن نقصان
صوفيي بود دور بنشسته
عقد صحبت ز خلق بگسسته
لب گشاد و در حقيقت سفت
گفت خوش نکته اي که نحوي گفت
کامل و تام آن بود الحق
که در اسم حق است مستغرق
ساخت حق ز اسم خويش بهره ورش
نيست از حال ماسوا خبرش
وان که ناقص فتاد اسم خدا
نکندش بي خبر ز غير و سوا
نشود محو اسم حق اثرش
باشد از غير اسم حق خبرش
متکلم سه و کلام يکي
نيست کس را درين مقام شکي
هر کسي زان کلام کامده پيش
معنيي خواسته مناسب خويش
وين خلافي که مي شود مفهوم
هست ناشي ز اختلاف فهوم