در بيان اندراج و اندماج شئون و اعتبارات في اول رتب الذات و عدم تمايز ايشان از يکديگر لا علما و لا عينا و تمايز ايشان في ثاني رتب الذات علما لا عينا و ظهور ايشان في مراتب الکون متفرقة مفصلة پس ظهور ايشان در مرتبه انسان کامل مجتمعة وحدانية کما في اول رتب الذات و ذلک غاية الغايات و نهاية النهايات

بود جمله شئون حق ز ازل
مندرج در تعين اول
همه بالذات متحد با هم
همه در ضمن يکدگر مدغم
همه در ستر جمع متواري
همه از فرق و حکم او عاري
در ميانشان تعدد و تمييز
خارجا منتفي و علما نيز
بعد ازان در تعين ثاني
شد مفصل شئون پنهاني
شد حقايق ز يکدگر ممتاز
امتيازي درون پرده راز
امتيازي ز روي علم فقط
ز امتيازات خارجي منحط
وز پي آن حقايق مذکور
آمد از موطن بطون به ظهور
گر چه بودند باطن اندر ذات
ظاهر ذات بود چون مرآت
عکس باطن نمود در ظاهر
گشت امکان وجوب را ساتر
واجب از عکس صورت باطن
منصبغ شد به صبغ هر ممکن
متعدد به پيش چشم شهود
بود واحد به ذات ليک نمود
ز اختلاف تنوعات ظهور
شد مراتب عوالم مشهور
اولا عالم عقول و نفوس
وز پي آن مثال بس محسوس
زين عوالم باسرها اسما
نشد الا جدا جدا پيدا
بود هر شخص شخصي از اشخاص
زين عوالم به اسم ديگر خاص
آمد آيينه جمله کون ولي
همچو آيينه اي نکرده جلي
ننمود اندر او به وجه کمال
صورت ذوالجلال و الافضال
زانکه بود اين تفرق عددي
مانع از سر جمعي احدي
گشت آدم جلاي اين مرآت
شد عيان ذات او به جمله صفات
مظهري گشت کلي و جامع
سر ذات و صفات ازو لامع
متجلي شد اندرين مظهر
همه اسما به رنگ يکديگر
شد تفاصيل کون را مجمل
بر مثال تعين اول
به وي اين دايره مکمل شد
آخرين نقطه عين اول شد
مصحفي گشت جامع آيات
هستي اش غايت همه غايات