در بيان آنکه آدمي کمال و نقصان خود را نمي داند زيرا که او مخلوق از براي خود نيست بلکه از براي غير خود است فالذي خلقه انما خلقه لنفسه لاله فما اعطاه الا ما يصلح ان يکون له تعالي فلو علم انه مخلوق لربه لعلم ان الله خلق الخلق علي اکمل صورة تصلح لربه اعوذ بالله ان اکون من الجاهلين

آدمي را هميشه معتقد است
که مگر آفريده بهر خود است
هر چه او را فتد مناسب حال
داندش از قبيل خير و کمال
وانچه پنداردش منافي آن
داردش از مقوله نقصان
ليکن اين اعتقاد عين خطاست
زانکه او آفريده بهر خداست
حق پي هر چه آفريد او را
نيست امکان بر آن مزيد او را
در حقيقت کمال او آنست
کز وجودش مراد يزدانست
حق نخواهد ز هستي اشيا
جز ظهور صفات يا اسما
هر چه در عرصه جهان پيداست
هدف حکم اسمي از اسماست
گر نباشد وجود او بالفرض
حکم آن اسم کي پذيرد عرض
ولهذا رسول کرد خطاب
پيش ازين با معاشر اصحاب
گفت اگر نايد از شما عملي
که در آن باشد از گنه خللي
آفريند خدا خطاکيشان
که گناه آيد و خطا زيشان
تا کنند از گناه استغفار
حکم غفار را کنند اظهار