حکايت شيخ محقق با مريد موسوس

راهداني مريد خود را ديد
که به قصد نماز مي کوشيد
بهر تحريمه دست برمي داشت
باز ناکرده اش همي انگاشت
همچنين بارها مکرر کرد
شيخ را حال او مکدر کرد
گفت اي جاهل اين طريقه کيست
امر حق يا نه قول و فعل نبيست
نيست کار تو کسب جمعيت
رو همي گو که کي کنم نيت
که سزاوار ريش و سبلت خويش
يا به مقدار حول و قوت خويش
يک دو گانه نماز بگزارم
صورت ظاهرش به جاي آرم
پس به تکبير دست ها بردار
کز تو کافي بود همين مقدار
تو کيي کز تو آن نماز آيد
که قبول خداي را شايد
هر پريشان کجا به آساني
جمع داند شد از پريشاني
سالها خون ديده بايد خورد
تا شود فرد يکدم از خود مرد