در بيان آنکه در جهت بودن حق سبحانه و تعالي به اعتبار تنزل است به مرتبه جسم و جسمانيات و الا من حيث هو مبراست از جميع امکنه و جهات

چون نه جسم است حق نه جسماني
نه هيولاست ني هيولاني
باشد از حيز و جهت بيرون
وز حدود مشابهت بيرون
هست من حيث ذاته الأقدس
صفت او همين تجرد و بس
ليک چون در مراتب امکان
گشت ظاهر به صورت اعيان
در جهان هر صفت که معروف است
بي تقيد به جمله موصوف است
هر چه باشد ز جنس خير و جميل
بين ز اوصاف ذات او بي قيل
وانچه نقصي بود در آن واقع
نيست قطعا به سوي حق راجع
بلکه هست آن به ذوق اهل سداد
از قصور قبول استعداد
پس دلالت بر آنکه وصف کمال
هست ز اوصاف ايزد متعال
حمد حق باشد و ستايش او
قابل مستعد ستايش گو
وانکه از قابل است شر و قبيح
نه ز حق بهر حق بود تسبيح
پي اظهار اين مراد و مرام
وارد است از نبي عليه سلام
انما الخير کله بيديک
لکن الشر لا يعود اليک
حق هم از بهر کشف اين مقصود
در کلام مجيد خود فرمود
هيچ چيزي ز نامي و جامد
نيست الا مسبح و حامد