حکايت بر سبيل تمثيل

داشت پور سبکتگين دو غلام
گلرخ و لاله روي و سرو خرام
هر دو در پله بها همسنگ
هر دو در حله صفا يکرنگ
با يکي بود شاه را نظري
که نبود آن نظر بدان دگري
زانکه مي ديد لايحش ز جبين
سر دولت به چشم آخر بين
کس بر آن سر چو اطلاع نداشت
آن تفاوت گزاف مي پنداشت
بود صد گفت و گو ميان سپاه
که سبب چيست در تفاوت شاه
پيش فهم سليم و عقل صحيح
کي سزد بي مرجحي ترجيح
دو گهر هر دو حاصل از يک کان
هر دو در قيمت و صفا يکسان
چون يکي شد نشانده در افسر
وان دگر مر قلاده را زيور
هر کسي موجب دگر مي گفت
گوهر نکته دگر مي سفت
آن يکي گفت شاه بي بدل است
ذات و فعلش منزه از علل است
آن که مقبول شد به قرب و وصول
کان من غير موجب لقبول
وان که مردود شد به بعد و غضب
کان من غير علة و سبب
وان دگر داد علم و دانش داد
گفت باشد طريق عشق و وداد
مبتني بر مناسبت در ذات
يا در اسماء ذات و فعل و صفات
هر کجا اين مناسبات افزون
نشئه عشق بيش و جذب درون
وان دگر گفت چند بحث و جدل
ملهمانند صاحبان دول
شاه باشد به رازها ملهم
که بود مر سپاه را مبهم
پيش او هست سر کار عيان
گر ندانند ديگران چه زيان
صد ازين قصه بلکه افزون هم
مي گذشت اندر آن سپاه و حشم
وان همه بود از فراست شاه
نقد در کيسه کياست شاه
هر چه شان در ضمير مي گرديد
همه در لوح چهرشان مي ديد
آنچه نادان به گفت و گو داند
خرده بين از جبين فرو خواند
روز و شب داشت اهتمام تمام
که کند امتحان آن دو غلام
تا شود فاش پيش دشمن و دوست
که در آن قصه حق به جانب اوست
ليک همواره منتظر مي بود
تا شود وقت امتحان موجود
پي نبرده به وقت کار نخست
نايد از مرد کار کار درست
زير ايوان چرخ بوقلمون
کل امر بوقته مرهون