پند مأمون به فرزند خويش

با پسر گفت يک شبي مأمون
کاي در اقبال و بخت روزافزون
چون رسد نوبت خلافت تو
حرص دنيا مباد آفت تو
هر که را از خليفگي خداي
نشود سير نفس بد فرماي
سير مشکل شود ازان زر و سيم
که کشد گه ز بيوه گه ز يتيم