در ستايش امام هشتم «ع »

تا شنيد از باد پيغام وصال يار گل
بر هوا مي افکند از خرمي دستار گل
گرنه از رشگ رخ او رو به ناخن مي کند
مانده زخم ناخنش بهر چه بر رخسار گل
تا نگيرد دامنش گردي کشد جاروب وار
دامن خود در ره آن سرو خوشرفتار گل
خويش را ديگر به آب روي خود هرگز نديد
تا فروزان ديد آن رخسار آتشبار گل
از رگ گردن نگردد دعوي خوناب خوب
گو برو با روي او دعوي مکن بسيار گل
نافه تاتار را باد بهاري سرگشود
چيست پر خون نيفه اي ازنافه تاتار گل
گر گدايي در هم اندوز و مرقع پوش نيست
از چه رو بر خرقه دوزد درهم و دينار گل
تا ميان بلبل و قمري شود غوغا بلند
مي زند ناخن بهم از باد در گلزار گل
بر زمين افتاد طفل غنچه گويا از درخت
خود نمودش غنچه بر شکل دهان مار گل
گر نمي آيد ز طوف روضه آل رسول
چيست مهر آل کاورده است بر تومار گل
نخل باغ دين علي موسي بن جعفر را که هست
باغ قدر و رفعتش را ثابت و سيار گل
آنکه بر ديوار گلخن گر دمد انفاس لطف
عنکبوت و پرده را سازد بر آن ديوار گل
نخل اگر از موم سازي در رياض روضه اش
گردد از نشو و نما سرسبز و آرد بار گل
گاه شير پرده را جان مي دهد کز خون خصم
بر دمد سرپنجه او را ز نوک خار گل
گه برون آورد خار ساکني از پاي سگ
گاه دست ناقه اش زد بر سر کهسار گل
گاه بهر مردم آبي ز خون اهرمن
نقش ماهي را کند در قعر دريا بار گل
اي که دادي دانه انگور زهر آلوده اش
کشت کن اکنون به گلزاريکه باشد بار گل
با دل پر زنگ شو گو غنچه در باغ جحيم
آنکه پنهان ساختش در پرده زنگار گل
اي به دور روضه ات خلد برين را سد قصور
وي به پيش نکهتت با سد عزيزي خوار گل
گر وزد بر شاخ گل باد سموم قهر تو
از دهن آتش دمد در باغ اژدر وار گل
سرو را کلک من است آن بلبل مشکين نفس
کش به اوصاف تو ريزد هر دم از منقار گل
کلک من با معني رنگين عجب شاخ گليست
کم فتد شاخي که آرد بار اين مقدار گل
در حديث مدعي رنگيني شعرم کجاست
کيست کاين رنگش بود در گلشن اشعار گل
کي بود چون دفتر گل پيش دانايان کار
گر کسي چيند ز کاغذ في المثل پرگار گل
از گل بستان که خواهد کرد بر ديوار رو
گر بود بر صفحه ديوار از پرگار گل
کي تواند چون گل گلشن شود بلبل فريب
گر کشد بر تخته در باغ را نجار گل
غنچه سان سر در گريبان آر وحشي بعد ازين
بگذر از گلزار و با اهل طرب بگذار گل
در گلستان دل افروز جهان ما را بس است
پنبه مرهم که کنديم از دل افکار گل
شد بهار و چشم بيمار غمم در خون نشست
در بهاران بوته گل بردمد ناچار گل
تا بهار آمد در عشرت بر ويم بسته شد
کو ببازد بر در خوشحاليم مسمار گل
در بيان حال گفتن تا بکي بلبل شويم
در دعا کوشيم گو دست دعا بردار گل
تا زبان گل کشد بر صفحه بي پرگار آب
تا بود آيينه ساز باغ بي افزار گل
آنکه يکرنگ نقيضت گشته وز بيدانشي
مي شمارد خار را در عالم پندار گل
باد رنگي کز رخش گردد سمن زار آينه
بسکه او را از برص بنمايد از رخسارگل