در ستايش ميرميران

اي برسر سپهر برين برده ترکتاز
خورشيد بر سمند بلند تو طبل باز
دادند بهر لعل زر نقره خنگ تو
در کوره سپهر زر مهر را گداز
دولت بود متابع بخت جوان تو
محمود را گزير کجا باشد از اياز
کوته شود فسانه دور و دراز خصم
در عرصه اي که تيغ تو گردد زبان دراز
در پا فکند کبک به جنب حمايتت
خلخال دار حلقه زرين چشم باز
از ماه نو قضا پي محمل کشيدنت
هر ماه بر جمازه گردون نهد جهاز
با خاطرت که پرده در نار موسويست
مي خواست شمع لاف زند لب گزيد گاز
مانند نرگس آنکه بود با تو سرگران
دست زمانه برکندش پوست چون پياز
دندان زني به کسر وقار تو زد عدو
ليک ايمنست کوه ز مقراضه گراز
شد سر فکنده دشمن جاهت که کس نديد
پيش عقاب دعوي گردنکشي ز غاز
اول اگر ز تيغ تو شد سرفکنده خصم
آخر ولي سنان تواش کرد سرفراز
جاي مخالف تو دهد جان که هيچکس
نبود به غير زاغ که بر وي کند نماز
تا واهب عطاي تو ننهاد خوان جود
از روي حرص سير نگرديد چشم آز
شادي کمينه خادم عشرت سراي تست
ناشاد آنکه بر رخ او در کني فراز
زيبد که چون صدف دهنش پر گهر کني
وحشي که لب به ذکر عطاي تو کرد باز
دادم طراز کسوت معني ز نام تو
طرز کلام بنگر و طبع سخن طراز
تا مقتضاي عشق چنين است کآورند
عشاق در برابر ناز بتان نياز
بادا نيازمند جنابت عروس بخت
چندان که ميل طبع جوانان بود به ناز