شماره ٢٢٦: جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر

جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم که فريب تو خورم بار دگر
شد طبيب من بيمار مسيحا نفسي
تو برو بهر علاج دل بيمار دگر
گو مکن غمزه او سعي به دلداري ما
زانکه داديم دل خويش به دلدار دگر
بسکه آزرده مرا خوشترم از راحت اوست
گر سد آزار ببينم ز دل آزار دگر
وحشي از دست جفا رست دلت واقف باش
که نيفتد سرو کارت به جفا کار دگر