انجامش روزگار هرمس

مغني بدان جره جان نواز
بر آهنگ ما ناله نو بساز
که گشتيم چون بلبل از ناله مست
بدان ناله زين ناله دانيم رست
چو هرمس بدين ژرف دريا رسيد
رهي ديد کزوي رهائي نديد
فرو رفت و گفت آفرين بر کسي
که کالاي کشتي ندارد بسي
چه بايد گرانباريي ساختن
که بايد به دريا در انداختن
جهان خانه وحش بود از نخست
در او بانوا هر گياهي که رست
ز کوه گران تا به درياي ژرف
چه و بام او شد به باران و برف
چو شد آهوي گور آدم پديد
گريزنده شد گور و آهو رميد
من آن وحشي آهو کز دست زور
به پاي خودم رفت بايد به گور
درين ره پناه خود از هيچ کس
نسازم جز از پاک يزدان و بس
شما نيز چون عزم راه آوريد
به پاکيزه يزدان پناه آوريد
درين گفتنش خواب خوش باز برد
سخن را چه خسبانم او نيز مرد