شماره ٤٧٧: فارغم گر گشت دل آواره اي

فارغم گر گشت دل آواره اي
از جهان تا کم بود غمخواره اي
آفتاب عشق تو تابنده باد
تا بريزد هر کجا استاره اي
آفتابي کو به کوه طور تافت
پاره گشت و لعل شد هر پاره اي
تابشش بر چادر مريم رسيد
طفل گويا گشت در گهواره اي
هر کي او منکر شود خورشيد را
کور اصلي را نباشد چاره اي
چون عصاي عشق او بر دل بزد
صد هزاران چشمه بين از خاره اي
چشم بد گر چه که آن چشم من است
دور بادا از چنين رخساره اي
صد دکان مکر در بازار عشق
اين چنين در بست از مکاره اي
شمس تبريزي به پيش چشم تو
حلقه حلقه هر کجا سحاره اي