شماره ٧٩٨: بزن آن پرده نوشين که من از نوش تو مستم

بزن آن پرده نوشين که من از نوش تو مستم
بده اي حاتم مستان قدح زفت به دستم
هله اي سرده مستان به غضب روي مگردان
که من از عربده ناگه قدحي چند شکستم
چه کم آيد قدح آن را که دهد بيست سبوکش
بشکن شيشه هستي که چو تو نيست پرستم
تو مپرسم که کيي تو بده آن ساغر شش سو
چو شدم مست ببيني چه کسستم چه کسستم
چو من از باده پرستي شده ام غرقه مستي
دگرم خيره چه جويي که من از جوي تو جستم
بده اي خواجه بابا مکن امروز محابا
که رگ غصه بريدم ز غم و غصه برستم
چو منم سايه حسنت بکنم آنچ بکردي
چو بخوردي تو بخوردم چو نشستي تو نشستم
منم آن مست دهلزن که شدم مست به ميدان
دهل خويش چو پرچم به سر نيزه ببستم
خمش ار فاني راهي که فنا خامشي آرد
چو رهيديم ز هستي تو مکن باز به هستم