شماره ٧٥٧: روزي که گذر کني به گورم

روزي که گذر کني به گورم
ياد آور از اين نفير و شورم
پرنور کن آن تک لحد را
اي ديده و اي چراغ نورم
تا از تو سجود شکر آرد
اندر لحد اين تن صبورم
اي خرمن گل شتاب مگذار
خوش کن نفسي بدان بخورم
وان گاه که بگذري مينگار
کز روزن و درگه تو دورم
گر سنگ لحد ببست راهم
از راه خيال بي فتورم
گر صد کفنم بود ز اطلس
بي خلعت صورت تو عورم
از صحن سراي تو برآيم
در نقب زني مگر که مورم
من مور توام تويي سليمان
يک دم مگذار بي حضورم
خامش کردم بگو تو باقي
کز گفت و شنود خود نفورم
شمس تبريز دعوتم کن
چون دعوت توست نفخ صورم