شماره ٦٤١: در مجلس آن رستم در عربده بنشستم

در مجلس آن رستم در عربده بنشستم
صد ساغر بشکستم آهسته که سرمستم
اي منکر هر زنده خنبک زني و خنده
اي هم خر و خربنده آهسته که سرمستم
اي عاقل چون لنگر اي روت چو آهنگر
در دلبر ما بنگر آهسته که سرمستم
تو شخصک چوبيني گر پيشترک شيني
صد دجله خون بيني آهسته که سرمستم
کاهل مشو اي ساقي باقي است ز ما باقي
پر ده مي راواقي آهسته که سرمستم
آن ها که ملولانند زين راه چه گولانند
بس سرد فضولانند آهسته که سرمستم
شمس الحق آزاده تبريز و مي ساده
تا حشر من افتاده آهسته که سرمستم