شماره ٤٠٤: اي روترش به پيشم بد گفته اي مرا پس

اي روترش به پيشم بد گفته اي مرا پس
مردار بوي دارد دايم دهان کرکس
آن گفته پليدت در روي شدت پديدت
پيدا بود خبيثي در روي و رنگ ناکس
ما راست يار و دلبر تو مرگ و جسک مي خور
هين کز دهان هر سگ دريا نشد منجس
بيت القدس اگر شد ز افرنگ پر از خوکان
بدنام کي شد آخر آن مسجد مقدس
اين روي آينه ست اين يوسف در او بتابد
بيگانه پشت باشد هر چند شد مقرنس
خفاش اگر سگالد خورشيد غم ندارد
خورشيد را چه نقصان گر سايه شد منکس
ضحاک بود عيسي عباس بود يحيي
اين ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس
گفتند از اين دو يا رب پيش تو کيست بهتر
زين هر دو چيست بهتر در منهج مؤسس
حق گفت افضل آنست کش ظن به من نکوتر
که حسن ظن مجرم نگذاردش مدنس
تو خود عبوس گيني نه از خوف و طمع ديني
از رشک زعفراني يا از شماتت اطلس
اين دو به کار نايد جز ناروا نشايد
اي واي آن که در وي باشد حسد مغرس
واهل ز دست او را تبت بس است او را
هر کو عدوي مه شد ظلمات مر ورا بس
اعدات آفتابا مي دان يقين خفاشند
هم ننگ جمله مرغان هم حبس ليل عسعس
ابتر بود عدوش وان منصبش نماند
در ديده کي بماند گر درفتد در او خس