شماره ٣٨٥: برخيز و صبوح را برانگيز

برخيز و صبوح را برانگيز
جان بخش زمانه را و مستيز
آميخته باش با حريفان
با آب شراب را مياميز
ياد تو شراب و ياد ما آب
ما چون سرخر تو همچو پاليز
اي غم اجلت در اين قنينه ست
گر مردنت آرزوست مگريز
مرگ نفس است در تجلي
مرگ جعلست در عبربيز
مجلس چمنيست و گل شکفته
اي ساقي همچو سرو برخيز
اين جام مشعشع آنگهي شرم
ساقي چو تويي خطاست پرهيز
ما را چو رخ خوشت برافروز
غم را چو عدوي خود درآويز
هشتيم غزل که نوبت توست
مردانه درآ و چست و سرتيز