شماره ٣٨٣: اي خفته به ياد يار برخيز

اي خفته به ياد يار برخيز
مي آيد يار غار برخيز
زنهارده خلايق آمد
برخيز تو زينهار برخيز
جان بخش هزار عيسي آمد
اي مرده به مرگ يار برخيز
اي ساقي خوب بنده پرور
از بهر دو سه خمار برخيز
وي داروي صد هزار خسته
نک خسته بي قرار برخيز
اي لطف تو دستگير رنجور
پايم بخليد خار برخيز
اي حسن تو دام جان پاکان
درماند يکي شکار برخيز
خون شد دل و خون به جوش آمد
اين جمله روا مدار برخيز
معذورم دار اگر بگفتم
در حالت اضطرار برخيز
اي نرگس مست مست خفته
وي دلبر خوش عذار برخيز
زان چيز که بنده داند و تو
پر کن قدح و بيار برخيز
زان پيش که دل شکسته گردد
اي دوست شکسته وار برخيز