شماره ٣٥٧: خلق را زير گنبد دوار

خلق را زير گنبد دوار
چشم ها کور و ديدني بسيار
جور او کش از آنک شورش دل
نور چشمست يا اولوالابصار
بر دو ديده نهم غمت کاين درد
داروي خاص خسرويست به بار
باغ جان خوش ز سنگ بارانست
ما نخواهيم قطره سنگ ببار
شمس تبريز گوهر عشقست
گوهر عشق را تو خوار مدار